پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

من و دلبندم

هفت ماهگی

سلام عشقمممم هفت ماهگیت مبارکککک البته با چند روز تاخیر بیست و هشتم برای چکاپ بردیمت دکتر که بازم خوب وزن نگرفته بودی. همه اش 300 گرم که کلا 6400 بودی. دکترت خیلی راضی نبود. قدتم همون مقدار قبلی بود. البته تا دکتر میاد نزدیکت بشه که قد و وزنت کنه تو اینقدر گریه و بی تابی میکنی که فکر کنم این ارقام خیلی درست نباشه. به هر حال دکتر واست یه آزمایش کلی نوشت که ببینیم علت کمی وزنت چیه. بعدشم گفت اگه آزمایشها چیزی نشون نده پس مشکلی نیست و ژنتیکی جثه اش ریزه. احتمالا خودتون هم همینطوری بودین. از مطب که اومدیم بیرون خیلی ناراحت بودم. اصلا راضی نمیشدیم ازت خون بگیرن. هم من هم بابات میدونیم که هیچیت نیست عزیز دلم. تازه وقتی شما خوب غذا و شیر نم...
1 تير 1391

نی نی +

دیروز یه اس ام اس واسم اومد. دیدم دخترداییم زهره جونه. نوشته بود که یه ماچ گنده ازت بکنم چون عکس خوشگلت تو مجله نی نی پلاس چاپ شده. وای خیلی ذوق زده شدم چون به کل یادم رفته بود این ماه مجله رو بخرم. 10 روز از انتشار این ماهش میگذشت. بعدازظهر که رفتیم بیرون امیدوارم بودم که تموم نشده باشه و خداروشکر تونستم یکی بخرم. من و بابایی که کلی ذوق کردیم عکستو تو مجله دیدیم راستی زهره جون هم منتظر دوتا نی نی تپل مپله. ایشالا آذر ماه میان تو بغلش اینم عکست تو نی نی + ...
26 خرداد 1391

قرار نی نی سایتی

سلام دختر قشنگم دیروز با مامانای گل آبان 90 خونه النا جون مامان آرتین کوچولو قرار داشتیم. به من که خیلییییییییییییی خوش گذشت. مریم و زهرا رو قبلا دیده بودم ولی بقیه رو نه. خیلی خوشحال شدم که از نزدیک باهاشون آشنا شدم. تقریبا 20 تا مامان بودیم و 20 تا نی نی. تعداد پسرا هم خیلی بیشتر از دخترا بود از در که وارد شدیم غریبی کردی و تا میومدی عادت کنی چند نفر جدید اضافه میشدن و دوباره نق نقای شما شروع میشد. من یادم رفته بود واست اسباب بازی بیارم و تو با عروسک مشکات جون مشغول بودی. موقع عکس گرفتن هم شروع کردی به گریه کردن. دوست داشتی همه اش بغلم باشی ای دختر لووووس ولی در کل خیلی روز خوبی بود و اون دو ساعتی که اونجا بودم اصلا نفهمیدم چطو...
24 خرداد 1391

سینه خیز رفتن

سلام شیطونکم هورااااااااااااااااااااااااااااا دیروز بالاخره بعد از سعی و تلاش فراوان تونستی سینه خیز بری دیشب خاله جونت چند تا کتاب چیده بود رو زمین و تو هم به عشق اونا خودتو رو زمین میکشیدی تا برسی بهشونو اخرم موفق شدی. رسیدی بهشون و پاره پورشون کردی (البته کتابارو که نذاشت پاره کنی فقط پیک عیدشو ) یه کار دیگه هم که تو مطلب قبلی یادم رفت بنویسم اینه که شیشه شیرتو قشنگ تو دستات میگیری و باهاش آب میخوری. آفرین دختر خودکفای من دو روز پیشم یه کار دیگه یاد گرفتی. وقتی اهنگ میذاریم و مقابلت میرقصیم تو هم دست راستتو میاری بالا و انگشتاتو میچرخونی یعنی در واقع میرقصونی. قربونت بشم رقاصکمممممممممممم   ...
6 خرداد 1391

آزمایش

سلام عزیز دلم روز یکشنبه رفتیم دکتر. وقتی وزنت کرد فهمیدیم تازه 100 گرم هم کم کردی واسه همین دکتر یه آزمایش ادرار نوشت که یه وقت عفونت پنهان نداشته باشی. فرداش نمونه رو ازت گرفتم و بابایی برد ازمایشگاه. امروز جوابشو بردیم پیش دکتر و گفتش که خداروشکر هیچ عفونت یا مشکل دیگه ای نداری. گفت بچه اتون کلا جثه اس ریزه و جای نگرانی نیست. گفت احتمالا خودتم بچه بودی ریزه بودی گفتم بله مامانم که اینطوری میگه خلاصه خیالم راحت شد ولی سر غذا خوردنت وسواس پیدا کردم دوست دارم مدام بهت شیر یا غذاهای دیگه بدم بخوری ولی خودمو باید کنترل کنم همونطور که فکر میکردم از سوپ زیاد خوشت نمیاد ولی سعی میکنم بازی بازی بهت بدم بخوری. بیسکوییت مادرو خیلی دوست د...
3 خرداد 1391

شش ماهگی

ماهگیت مبارک گلکم 6 ماه ... چقدر زود گذشت ... احساس میکنم تو این مدت خیلی بزرگ شدم. همونطور که تو هر روز یه چیز جدید یاد میگیری منم همینطورم. هر روزم متفاوت از روز قبل درست برعکسه روزهای بی تو که همگی تکرار بود و تکرار تو با اون دستای کوچولوت خیلی چیزا به ما بخشیدی که مهمترینش یه عشق پاکه ... عشق به فرزند که با هیچ عشق دیگه ای قابل مقایسه نیست و ما چه خوشبختیم که عــــــاشقیـــــــــــــم کوچولوی خوشگلم خیلی زود داری بزرگ میشی، گاهی میترسم، گاهی دوست دارم زمان و متوقف کنم تا اون لحظه ای که با تو تا بی نهایت خوشحالم هیچ وقت تموم نشه اما حیف که نمیشه و روزها یکی پس از دیگری میان و میرن ... ماشالا دیگه واسه خودت خانمی شدی....
28 ارديبهشت 1391

قرتی خانم

روز چهارشنبه مامان سهیلا میخواست ببردت حموم و یه دفعه تصمیم گرفتیم موهاتم کوتاه کنیم چون همش توی چشمات بود و اذیت میشدی. تو حموم اصلا اذیت نکردی و مامانی راحت موهاتو کوتاه کرد دستش درد نکنه اینم حاصل زحمات ما به نظر خودم که خیلی چهره ات عوض شده دیروزم خاله خانوم میخواست به دستات لاک بزنه که گفتم نههههه میکنه دهنش اونم وقتی خواب بودی پاهاتو لاک زد قربون اون پاهای خوشگل و کوچولو بشم مننننننننن ...
3 ارديبهشت 1391

پنج ماهگی

سلام خوشگل مامان امروز رفتی تو ماه ششم هوراااااااااااااا وزنت شده 6 کیلو و قدت هم 62 قربونت برم الهییییییییی دکتر گفت بهت سرلاک و قطره آهن بدم چند روزه که استفاده از روروئکو شروع کردیم و تو هم دوستش داری ولی خیلی نه چون زیاد توش نمیمونی چه خانمی داریم ما ...
28 فروردين 1391