شش ماهگی
ماهگیت مبارک گلکم
6 ماه ... چقدر زود گذشت ... احساس میکنم تو این مدت خیلی بزرگ شدم. همونطور که تو هر روز یه چیز جدید یاد میگیری منم همینطورم. هر روزم متفاوت از روز قبل درست برعکسه روزهای بی تو که همگی تکرار بود و تکرار
تو با اون دستای کوچولوت خیلی چیزا به ما بخشیدی که مهمترینش یه عشق پاکه ... عشق به فرزند که با هیچ عشق دیگه ای قابل مقایسه نیست و ما چه خوشبختیم که عــــــاشقیـــــــــــــم
کوچولوی خوشگلم خیلی زود داری بزرگ میشی، گاهی میترسم، گاهی دوست دارم زمان و متوقف کنم تا اون لحظه ای که با تو تا بی نهایت خوشحالم هیچ وقت تموم نشه اما حیف که نمیشه و روزها یکی پس از دیگری میان و میرن ...
ماشالا دیگه واسه خودت خانمی شدی. خیلی هوشیار و کنجکاوی. وقتی دارم بهت شیر میدم با کوچکترین صدایی برمیگردی ببینی چه خبره مخصوصا اگه یه صدای اشنا بشنوی واسه همین وقتی میخوام بهت شیر بدم به همه میگم ساکت لطفـــــــآ
از فردا میخوام سوپو شروع کنم. امیدوارم خوشت بیاد و با مامانی همکاری کنی تو غذا خوردن. قبل از این فقط بهت فرنی و شیره بادوم میدادم که خداروشکر خوب میخوردی. سرلاکم بود ولی دو یا سه بار بیشتر نخوردی و خوشت نیومد.
از دالی بازی خیلی خوشت میاد. هر چیزی رو بالای سرت تکون تکون بدیم و به صورتت نزدیک کنیم خوشت میاد و سریع میخندی و سعی میکنی بگیریش. وقتی هم بگیریش یک راست میکنیش دهنت
وقتی اسمتو به صورت کشیده صدا میزنم مثلا میگم پـــــرنیــــــا، خوشت میاد و با حالت ذوق زده به سمت صدام برمیگردی و وقتی منو میبینی هیجان زده میشی و دست و پاتو تند تند تکون میدی. تو این حالت میخوام بیام قورتت بدممممممم
صدای کلید انداختن بابایی تو در هم که دیگه واست کاملا اشنا شده. وقتی صدای کلید میاد تو هر وضعیتی باشی ساکت میشی و به سمت در برمیگردی. تا چهره بابایی رو میبینی گل از گلت میشکفه و واسش دست و پا میزنی. بابایی هم حسابی قربون صدقه ات میره
ایینه هم خیلی دوست داری. وقتی میبریمت جلو ایینه سریع میخندی و میخوای خودتو بگیری یا با خودت حرف میزنی
تو روروئک که باشی رو موکت اتاقت یا سرامیک به راحتی راه میری ولی رو فرش نه
عاشق بیرون رفتنی. فکر کنم ساعتها هم تو خیابونا و پیاده روها بگردیم خسته نشی و جیکت درنیاد. تقصیر باباییه که با کوچکترین بهانه ای میبردت بیرون. معمولا وقتی واسه خرید روزانه میفرستمش بیرون تو رو هم با خودش میبره. تو هم که از خدا خواسته
از وقتی با تو میریم بیرون یه چیزی همیشه واسمون اتفاق میافته اونم نگاه های مردمه. همه بهت خیره میشن و به بغل دستیشون هم اشاره میکنن که نگات کنن. بعضیاشون که مستقیم میان جلو و قربون صدقه ات میرن. نمیدونم مهره مار داری چی داری که توجه همه رو به خودت جلب میکنی. تو فروشگاه، تو خیابون، تو پارک، تو ارایشگاه خلاصه همه جا. من موندم مردم نسبت به همه بچه ها اینطورین یا ... نمیدونم والا. به بابایی میگم وا مردم انگار بچه ندیده ان اونم میگه خب حق دارن همچین جیگری کی داره آخه غیر از ما. به هر حال من که از این بابت یه حس غرور خاصی بهم دست میده
تو این 6 ماه فیلم زیاد ازت گرفتیم ولی دوتاشون هست که من خیلیییی دوستشون دارم یکیش موقع غذا خوردن بود که تو بغلم بودی و داشتم بهت غذا میدادم که خوابت گرفت و داشتی چرت میزدی ولی از یه طرفم دوست داشتی غذاتو بخوری خیلیییی بامزه بود بابایی سریع رفت دوربینو اورد و فیلم گرفت. قاشقو که میاوردم نزدیک چشما و دهنتو باز میکردی یه ذره میخوردی و دوباره میبستیشون و اروم نق میزدی
دومیشم اینکه یه روز تو اتاقت تو روروئک بودی و منم پای سیستم بودم داشتی واسه خودت بازی میکردی. زیر نظرم بودی که دیدم به کاغذ دیواریه اتاقت خیره شدی و با عکسه پسرکی که رو دلفین نشسته داری حرف میزنی چند بار گفتی اِ اِ اِ او او او دوباره همینارو تکرار میکردی و چشم ازش برنمیداشتی که البته چند دقیقه ای هم طول کشید. وای مرده بودم از خنده سریع دوربینو برداشتم و دست به کار شدم نمیدونی چه فیلم توپی شده مامانی اینا که غش کردن از دستت
خلاصه از کارات هر چی بگم کم گفتم چون همشووووون بامزه و شیرینن قند عسلممممم
عکساتو تو ادامه مطلب میذارم
اینجا حیاط خونه دایی منه
پرنیای همه چیز خوار
پرنیا بوکسور میشود
اینم طرز کتاب خوندنته
قربون این قیافه مظلومت بشم منننن
پرنیا رفته واسه خودش خرید کنه
روزای اول اردیبهشت هوا بیشتر وقتا ابری بود و یه دفعه یه بارون سیل آسا می اومد یه روز رفتم تو تراس دیدم ابرا چقدر خوشگل شدن. یه عکس ازشون گرفتم تا به هنر عکاسی مامانی پی ببری
پا نوشت: امروز (91/2/30) با بابایی رفتیم واکسنتو زدیم. الهی بگردم خیلی گریه کردی گلکم یه چیز ناراحت کننده اینکه وزنت همون وزن ماه قبل بود. چیزی اضافه نکرده بودی خیلی ناراحت شدم. دو روز دیگه میبرمت پیش دکترت تا ببینم چه برنامه ای میده واست. ولی قد و دور سرت اضافه شده بود خداروشکر