پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

من و دلبندم

اخرین ویزیت

سلام دختر گلم امروز اخرین ویزیتم بود مثل همیشه دکتر همه چی رو چک کرد و خداروشکر همه چی خوب بود. تاریخ زایمان رو از ٢٩ به ٢٨ تغییر دادیم و با این حساب ٦ روز دیگه بیشتر نمونده تا روی ماهت رو ببینیم. عزیزم فقط تو رو خدا عجله نکن و همون روز بیا باشه عسلم؟ یه دنیا عاشقتیمممممممممممممممم ...
22 آبان 1390

سیسمونی (2)

سلام گل قشنگم بهت قول داده بودم که بیام عکس لباساتم بذارم، اینم عکس چیزای باقیمونده                           چقدر تو رو تو اینا تصور کنم؟ پس کی میای مامانیییییییی ...
14 آبان 1390

سونوگرافی پنجم

امروز برای بار پنجم وقت سونوگرافی داشتم. بابا علی چون سر کار بود نتونست همرام بیاد واسه همین مامان سهیلا همرام اومد و بابا مرتضی زحمت بردن و اوردن مارو کشیدن. خانم دکتر با حوصله فراوون همه چی رو چک کرد و خداروشکر همه چی خوب بود عزیز دلم. من یه کم از بابت وزنت نگران بودم که اونم خداروشکر خوب بود. تو هفته 36، 2700 گرم بودی. اخ قربون اون قد و بالات بشم مننننننننن   بعدازظهرم که بابایی از سر کار برگشت رفتیم پیش دکترم تا جواب سونو رو نشونش بدیم و ویزیت هفتگی انجام بشه. اونجام دوباره صدای قلب نازت رو شنیدم و کلی کیف کردم. دکتر از همه چی راضی بود و واسه 10 روز دیگه بهم وقت داد که دوباره برم پیشش و وقت به دنیا اومدن شما رو هم 29 ابان ان...
10 آبان 1390

جشن سیسمونی

سلام عشقم مامانی باز با یه مطلب جدید اومد   بالاخره تونستیم جشن سیسمونیت رو دیروز 90/8/8 برگزار کنیم. من واسه شهریور ماه برنامه ریزی کرده بودم ولی خاله ی مامان سهیلا به رحمت خدا رفت و واسه همین جشن شما حدودا دو ماه به تعویق افتاد.   از روز قبلش مامان سهیلا اومد اونجا و زحمت بیشتر کارارو کشید. دستش درد نکنه البته منم بیکار نبودم سعی میکردم همه چی قشنگ و خوب باشه و هی از خودم ایده می دادم. اخر مطلب یه چند تا عکس واست میذارم بعدازظهر مهمونا یکی یکی از راه میرسیدن و از بارون سیل اسایی که چند روز در حال باریدن بود ابراز شگفتی میکردن خلاصه زدن و رقصیدن و ما هم ازشون پذیرایی کردیم. از اتاق شما هم دیدن کردن و گفتن همه چ...
9 آبان 1390

عکس فرضی

عزیزم دلم امروز تو یه سایت عکس خودمو بابایی را اپلود کردم و اونم یه عکس فرضی از شما ساخت حالا دیگه نمیدونم تا چه حد میتونه درست باشه ولی هر چی که هست مطمئنم شما خوشگلتر از این میشیییییییییییی قربوووووونت برم الهیییییییییی   بدون که هر شکل و شمایلی هم داشته باشی واسه من و بابایی خوشگلترینی ...
24 مهر 1390

سونوگرافی چهارم

سلام دخمل عزیزم امروز بازم با بابایی رفتیم سونوگرافی دلمون برات تنگ شده بود دکتر همه چی رو چک کرد و گفت همه چی خوبه غیر از وزنت شما الان 2200 هستی (هفته 34) ولی باید 2500 باشی. البته الان تو سایت که نگاه کردم نوشته بود هفته 34 وزن نی نی 2100 هست!!دکی گفت مایعات بیشتر بخورمو تغذیه ام رو بهتر کنم و استراحت هم بیشتر داشته باشم خلاصه اومدیم خونه و کلی غذا خوردم و 5 ساعت استراحت کردم بابایی هم از فردا سه روز مرخصی داره که قرار گذاشتیم تو این مدت یه خونه تکونی انجام بدیم که با این توصیفات همه کارا روی دوشه باباییه راستی با اجازه اقای دکتر چند ثانیه هم ازت فیلم گرفتیم که واسه یادگاری بمونه دخمل گلم به مامانی قول بده که سریع ...
23 مهر 1390

سیسمونی (1)

سلام قشنگ مامان بالاخره مامان تنبلی رو کنار گذاشت و اومده تا عکسای سیسمونی رو که مامان سهیلا و بابا محسن زحمت تهیه شو کشیدن، بذاره. بذار اول یه ذره از احوالات خودمو و خودت بگم      الان تو هفته 32 هستیم و دیگه حسابی دارم سنگین میشم  و کار خونه انجام دادن واسم سخت شده، بیشتر از نیم ساعت نمیتونم پیاده روی کنم و زود خسته میشم. اشتهامم که دو سه برابر شده و حسابی میخورم شما هم که حسابی تو دل مامان بالا و پایین میپری و از این ور به اون ور میری قربووووووووووووووونت بشم الهییییییییییییییی   خب بریم سراغ عکسا، اول از در اتاقت شروع میکنم       اینم در کمد دیواری اتاقت ...
9 مهر 1390

خوش و بش 1

سلام عزیز دل مامان بالاخره بعد از مدتها امروز مشکل اینترنتم حل شد  البته گوش شیطون کر اومدم بگم که خداروشکر جواب ازمایش دیابتمو به خانم دکتر نشون دادمو ایشون گفتن که مشکلی نیست و همه چی خوبه  مامانی 2 کیلو دیگه اضافه کرده بودم این روزا خاله عارفه نمیذاره تنها باشم یا منو به زور خونه بابایی نگه میداره یا اون میاد پیشمو منم کلی بهش عادت کردم و امروز بیشتر از 4 ساعت نیست که برگشته خونه ولی دلم کلیییییییییییییی واسش تنگ شده تو رو هم حسابی لوس میکنه با نازکشیندناش. اخ قربون هردوتون بشم مننننننننن روز پنج شنبه اولین خاله نی نی سایتی نی نی شو به دنیا اورد و ما خاله ها از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدیم. واسه مریم و پندا...
20 شهريور 1390

سونوگرافی سوم

سلام دخترکم این چند روزه من و بابا و مامانی مشغول خریدن کردن واسه شما بودیم قشنگم. تقریبا بیشتر چیزاتو خریدیم و فقط چندتا خرده ریز مونده که وقتی همه اش تکمیل شد از همشون عکس میذارم واست. روز یکشنبه (6/6/90) با مامانی و خاله عارفه رفتم سونوگرافی چون دلم واسه دیدنت یه ذره شده بود. بابایی چون سرکار بود نتونست بیاد و خاله جونیت واسه دیدنت کلی ذوق و شوق داشت. اخه اولین بار بود که میخواست تو رو ببین. اقای دکتر همه چیتو بررسی کرد و گفت خداروشکر هیچ مشکلی نداره و دخملتون صحیح و سالمه. نیم وجبیه مامان اگه همه اش 20 گرم دیگه اضافه داشتی دقیقا میشدی یک کیلو ای جااااااااااااانم مامانی قربون اون قد و بالات بشه الهیییییی روز سه شنبه (8/6/90)...
10 شهريور 1390

سرویس چوب

جیگر مامان چطوره؟ دیروز سرویس چوبتو آوردن عزیز دلم منتهی چون بابا علی ساعت 3 میخواست بره سرکار فرصت نشد تا اونجایی که دوست دارم بذارمشون. تا اینکه مامان سهیلا و خاله عارفه اومدن و زحمت جابه جایی شونو کشیدن. دستشون درد نکنه   فعلا چیزی واست نخریدم که بذارم توشون ولی این دو تا عکسو میذارم تا بعدا که همه چیت تکمیل شد عکسای بیشتری بذارم   ...
23 مرداد 1390