سونوگرافی سوم
سلام دخترکم
این چند روزه من و بابا و مامانی مشغول خریدن کردن واسه شما بودیم قشنگم.
تقریبا بیشتر چیزاتو خریدیم و فقط چندتا خرده ریز مونده که وقتی همه اش تکمیل شد از همشون عکس میذارم واست.
روز یکشنبه (6/6/90) با مامانی و خاله عارفه رفتم سونوگرافی چون دلم واسه دیدنت یه ذره شده بود. بابایی چون سرکار بود نتونست بیاد و خاله جونیت واسه دیدنت کلی ذوق و شوق داشت. اخه اولین بار بود که میخواست تو رو ببین.
اقای دکتر همه چیتو بررسی کرد و گفت خداروشکر هیچ مشکلی نداره و دخملتون صحیح و سالمه. نیم وجبیه مامان اگه همه اش 20 گرم دیگه اضافه داشتی دقیقا میشدی یک کیلو ای جااااااااااااانم مامانی قربون اون قد و بالات بشه الهیییییی
روز سه شنبه (8/6/90) هم رفتم ازمایش دیابت بارداری دادم و به خاطر تعطیلات جوابش یه مقدار دیر میاد. امیدوارم مشکلی نداشته باشم. خیلی از مامانا گفته بودن که بعد از خوردن گلوکز ممکنه حالتون بد بشه چون اولا که ناشتا هستین و دوم اینکه خیلی خیلی شیرینه ولی من که خوردم شیرینیش اذیتم نکرد و حالمم بد نشد خداروشکر.
این روزا دیگه تکونات حسابی محکم و پشت سر هم شده و گاهی اوقات مامانو از خواب ناز بیدار میکنی. میدونی که مامانی عاشق این شیطونیاته پس تا میتونی شیطنت کن عزیز دلم.
تو ماه مرداد که رفتم دکتر از اول بارداری 7 کیلو اضافه کرده بودم و الان 60 کیلو هستم. باورم نمیشه وزنم به این حد رسیده باشه آخه من همیشه نسبت به هیکلم حساس بودم و مراعات میکردم ولی الان دیگه فقط تو واسم مهمی. برای همین همه چی میخورم تا دخملمون سالم باشه و تپل مپل بشه. ایشالا وقتی به دنیا اومدی مامانی هم یه برنامه میریزه تا سریع به وزن سابقش برگرده.
من و بابایی هر روز بیشتر از دیروز مشتاق دیدارت میشیم عزیزم. بدون که خیلیییییییییییییییییییی دوستت داریم عشقممممممممممممممم