پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

من و دلبندم

پارک و گوشواره

سلام خوشگل مامان دیروز واسه اولین بار بردیمت پارک آخه تازه هوا خوب شده و تو زمستون نمیشد ببریمت. بابایی که سر کار بود و من و مامانی و خاله گذاشتیمت تو کالسکه و رفتیم پارکِ نزدیک خونه باباجون اینا. خودمم بعد از مدتها یه پیاده روی کردم این عکسم مال همون شبه که انگار تو پارک کلی ورجه وورجه کردی که اینقدر خسته شدی و اینطوری خوابیدی البته خودت تو خواب همه اش غلت میزدی و دوست داشتی این مدلی بخوابی اینم مال یه روز دیگه اس که این مدلی خوابیدی با دهن باز امروزم بردیم گوشتو سوارخ کردیم. الهی من دورت بگردم که اونطوری گریه کردی عزیزممممممم انگار دردش بیشتر از واکسن بود چون بیشتر از اون موقع گریه کردی ولی کلا ب...
19 فروردين 1391

غذای کمکی

دخترم بالاخره روز پنج شنبه 10 فروردین طعمی به غیر از شیر رو چشیدی چون وارد ماه پنجم شده بودی تصمیم گرفتم غذای کمکی رو شروع کنم و بهت لعاب برنج دادم نه خوشت اومد نه بدت اومد ولی امروز که واست فرنی درست کردم خیلی خوشت اومد و واسه خوردنش دست و پا میزدی  راستی از واکسن چهارماهگیت بگم که خداروشکر به خوبی پشت سر گذاشتیمش فقط روز اول بی حال بودی و گاهی با جیغ از خواب می پریدی تبتم خیلی نبود ولی روز بعد خیلی بهتر شده بودی و دیگه خبری از این چیزایی که گفتم نبود. تا چند روز موقع شیر خوردن اذیت میکردی و خوب نمیخوردی که اونم الان برطرف شده کارایی که انجام میدی: وقتی میذاریمت رو زمین سریع شروع میکنی به غلت زدن دیگه ماهر شدی و تو یه ثانیه ...
16 فروردين 1391

انقلاب

تو هم شده‌اي انقلاب زندگي من حالا هر آنچه در زندگي من است تاريخ‌ دار شده قبل از "تو".... بعد از "تو"   و من هر روز به این فکر میکنم که ای کاش زودتر انقلاب شده بود   ...
10 فروردين 1391

نوروز 1391

عیدت مبارک عزیز دلمممممممم بله سال 90 که بهترین سال زندگیم بود تموم شد و سال 91 آغاز شد. پارسال واسه من و بابایی سراسر خوشی و لحظات شیرین بود. تو همین ایام عید بود که متوجه شدیم خدا یه فرشته کوچولو بهمون عیدی داده و از این بابت خیلی خیلی خوشحال شدیم و روزها و اتفاقات خوب یکی یکی اومد سراغمون و بهترین و خوشحال کننده ترین روز، روز تولد تو بود واسه همین سال 90 شد بهترین سال زندگیمون. خدا جونم به خاطر این همه لطفی که نصیب ما کردی ازت ممنونممممممممم.  دختر گلم حضور تو باعث شد که لحظه سال تحویل رنگ و بوی دیگه ای واسه من و بابایی داشته باشه. ازت ممنونیم که با خودت یه دنیا شادی و طراوت برامون اوردی و باور کن واسه خوشحالی و خوشبختی تو حاضر...
5 فروردين 1391

چهار ماهگی

سلام عزیز دلم بعد از یه غیبت یک ماهه اومدم که واست بنویسم این ماه سر مامانی خیلییییییییی شلوغ بود کلی کار داشتم و اصلا نفهمیدم که اسفند چه جوری تموم شد. سخت ترین و وقت گیر ترین کار خونه تکونی بود چون شما خانم خانما دست و پای مامانو بسته بودی ولی در نهایت بابایی دو روز مرخصی گرفت و کارارو با کمک همدیگه تموم کردیم دو روز دیگه به عید مونده و هنوز خریدامونو کامل انجام ندادیم. امروز صبح که فرصت داشتیم تصمیم گرفتیم بریم واکسن 4 ماهگیت رو بزنیم ولی خانم دکتر گفت زودتر حتی اگه یه روز هم باشه نمیشه زد ولی دیرتر اشکالی نداره ما هم تصمیم گرفتیم 5 فروردین ببریمت که دیگه تو روزای اول عید هم خدایی نکرده به خاطر واکسن ناخوش احوال نباشی. وزنت شده 5500...
27 اسفند 1390

سه ماهگی

سلام عزیز دل مامان سه ماهگیت مبارککککککککککککککک دیروز سه ماهت تموم شد و وارد ماه چهارم شدی به همین مناسبت بابایی واست یه کیک خوشمل خرید و بابابزرگا و مامان بزرگارو دعوت کردیم تا دور هم یه جشن کوچولو واسه خانوم خانوما بگیریم   4 روز پیش یعنی 25 بهمن روز ولنتاین بود و تو بهترین هدیه رو به مامان و بابا دادی اونم یه قهقهه با صدای بلند بود که واسه اولین بار تحویلمون دادی نمیدونی چقدرررررررررر مارو خوشحال کردی و کلی ذوقتو کردیم امروزم بردیمت دکتر واسه چکاپ ماهانه وزنت شده بود 5 کیلو! نسبت به ماه پیش همه اش 300 گرم اضافه کرده بودی که دکتر گفت تو این سن 5 کیلو خوبه ولی فکر میکنه تو وزن سنجیه قبلی اشتباه شده و وزنت باید کمتر از ای...
29 بهمن 1390

دو و نیم ماهگی

سلام جیگر مامان نمیدونی چقدرررررر دوستت دارم هر روزی که میگذره عشقم نسبت بهت بیشتر میشه دختر گلم کم کم داری بزرگ میشی و کارهای جدید انجام میدی. خوابت در روز کمتر شده و شب هم بهتر میخوابی نهایت تا یک بیداری و بعد میخوابی تاااااا 6 که بلند میشم بهت شیر میدمو دوباره میخوابی تا 9 یا 10 بیشتر مواقع صبحا که بیدار میشی خوش اخلاقی و باهات که حرف میزنم میخندی ولی مواقعی هم هست که با نق و نوق بیدار میشی و همه اش زور میزنی جدیدا خودتو واسه مامان و بابات لوس میکنی و یه طور خیلی قشنگی لب میذاری و شروع میکنی به گریه کردن که یعنی بیاین منو بغل کنین اخ قربونت بشم من که وقتی بغلت میکنیم اروم میشی البته اگه یه ذره دیر به دادت برسیم مابین گریه ها...
14 بهمن 1390

اولین حموم مستقل

سلام عزیز دل مامان روز چهارشنبه 90/11/5 من و بابایی برای اولین بار بردیمت حموم و به کمک همدیگه شستیمت اولش یه ذره ترسیدم ولی خودتم یه ذره همکاری کردی و به خوبی و خوشی شستیمتو تر و تمیز اوردیمت بیرون قبل از سشوار بعد از سشوار قربون اون موهات بشم که وقتی خیس میشه فر میخوره   ...
7 بهمن 1390

پرنیا به روایت تصویر

پرنیا وقتی که 53 روز داره در کنار دایی جونش (این عکستو خیلی دوست دارم دخترکم ) بقیه عکسها در ادامه مطلب وقتی پرنیا اخمو میشه وقتی پرنیا داره اماده میشه واسه بازی و خنده وقتی پرنیا میخنده وقتی پرنیا خسته میشه و خوابش می بره ...
1 بهمن 1390