نوروز 1391
عیدت مبارک عزیز دلمممممممم
بله سال 90 که بهترین سال زندگیم بود تموم شد و سال 91 آغاز شد. پارسال واسه من و بابایی سراسر خوشی و لحظات شیرین بود. تو همین ایام عید بود که متوجه شدیم خدا یه فرشته کوچولو بهمون عیدی داده و از این بابت خیلی خیلی خوشحال شدیم و روزها و اتفاقات خوب یکی یکی اومد سراغمون و بهترین و خوشحال کننده ترین روز، روز تولد تو بود واسه همین سال 90 شد بهترین سال زندگیمون. خدا جونم به خاطر این همه لطفی که نصیب ما کردی ازت ممنونممممممممم.
دختر گلم حضور تو باعث شد که لحظه سال تحویل رنگ و بوی دیگه ای واسه من و بابایی داشته باشه. ازت ممنونیم که با خودت یه دنیا شادی و طراوت برامون اوردی و باور کن واسه خوشحالی و خوشبختی تو حاضریم از همه چیمون بگذریم.
فرشته کوچولوی من بیا دستاتو بده به مامان تا تو این سال جدید واسه همه زوجایی که در انتظار فرزند هستن دعا کنیم و از خدای مهربون بخواییم که این نعمت بزرگ رو بهشون ببخشه و اونا هم بتونن بهترین حس دنیا رو تجربه کنن.
همون روز سال تحویل میخواستم بیام واست بنویسم ولی فرصت دست نداد تا الان.
ساعت 8:44:27 ثانیه سال تحویل شد و شما اولین نفری بودی که من و بابایی بهت تبریک گفتیم. صبحا وقتی از خواب بیدار میشی نیم ساعت بعدش دوباره یه چرت کوتاه میزنی اون روز هم نزدیک بود موقع سال تحویل خوابت ببره ولی سرتو گرم کردیم تا بیدار بمونی و اون لحظه رو از دست ندی ولی بعدش دیگه با خیال راحت خوابیدی.
بعد از اون دید و بازدیدا شروع شد و شما خیلی خانم خوبی بودی هر جا میرفتیم واسشون میخندیدی و کلی دلبری میکردی و اخرسر هم با جیب پر از پول و عیدی برمیگشتی
دیروز هم سالگرد ازدواج من و بابایی بود. دقیقا 4 سال از اون روز خاطره انگیز میگذره. شاید اگه دیشب جشن تولد اتنا جون (نوه عمه بابایی) دعوت نبودیم یه جشن کوچولوی سه نفره میگرفتیم ولی اونجا هم خیلی خوش گذشت و همه بهمون تبریک گفتن. شما هم تو بغل مامانی کلی رقصیدی. 4 ساعت اول خوب بودی ولی دیگه کم کم خسته شدی و به محض اینکه شامو خوردیم زدی زیر گریه و به هیچ صراطی مستقیم نبودی. هنوز کادوها باز نشده بود و کیک نخورده بودیم ولی تصمیم گرفتیم برگردیم خونه چون معلوم بود حسابی خسته ای سریع لباساتو تنت کردم و دادمت بابایی تا از دم در پاشو گذاشت بیرون ساکت شدی و تو ماشین تخت گرفتی خوابیدی. قربونت بشم که از الان حرف حرفِ توِ
برای فردا نگرانم چون باید بریم واکسنتو بزنیم البته بابایی نمیتونه بیاد چون سرکاره قرار شد با مامان سهیلا بریم دعا میکنم گل قشنگم اذیت نشه و مثل واکسن دو ماهگی خوب و بی دردسر باشه
خب حالا نوبت عکسه
پرنیا و سفره هفت سین
اینم تخم مرغایی که توشون فال حافظ انداختم و مهمونا نیت میکنن و برمیدارن (یک ماه طول کشید تا درستشون کردم البته تعدادشون بیشتر از ایناس )
اینم عکس امروزه که رفتیم خونه داییِ من عید دیدنی اینجا بغل بابابزرگی
این عکسو تو مطالب قبلی میخواستم بذارم که یادم رفت. عاشق اون پروانه هستی