پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

من و دلبندم

سینه خیز رفتن

سلام شیطونکم هورااااااااااااااااااااااااااااا دیروز بالاخره بعد از سعی و تلاش فراوان تونستی سینه خیز بری دیشب خاله جونت چند تا کتاب چیده بود رو زمین و تو هم به عشق اونا خودتو رو زمین میکشیدی تا برسی بهشونو اخرم موفق شدی. رسیدی بهشون و پاره پورشون کردی (البته کتابارو که نذاشت پاره کنی فقط پیک عیدشو ) یه کار دیگه هم که تو مطلب قبلی یادم رفت بنویسم اینه که شیشه شیرتو قشنگ تو دستات میگیری و باهاش آب میخوری. آفرین دختر خودکفای من دو روز پیشم یه کار دیگه یاد گرفتی. وقتی اهنگ میذاریم و مقابلت میرقصیم تو هم دست راستتو میاری بالا و انگشتاتو میچرخونی یعنی در واقع میرقصونی. قربونت بشم رقاصکمممممممممممم   ...
6 خرداد 1391

آزمایش

سلام عزیز دلم روز یکشنبه رفتیم دکتر. وقتی وزنت کرد فهمیدیم تازه 100 گرم هم کم کردی واسه همین دکتر یه آزمایش ادرار نوشت که یه وقت عفونت پنهان نداشته باشی. فرداش نمونه رو ازت گرفتم و بابایی برد ازمایشگاه. امروز جوابشو بردیم پیش دکتر و گفتش که خداروشکر هیچ عفونت یا مشکل دیگه ای نداری. گفت بچه اتون کلا جثه اس ریزه و جای نگرانی نیست. گفت احتمالا خودتم بچه بودی ریزه بودی گفتم بله مامانم که اینطوری میگه خلاصه خیالم راحت شد ولی سر غذا خوردنت وسواس پیدا کردم دوست دارم مدام بهت شیر یا غذاهای دیگه بدم بخوری ولی خودمو باید کنترل کنم همونطور که فکر میکردم از سوپ زیاد خوشت نمیاد ولی سعی میکنم بازی بازی بهت بدم بخوری. بیسکوییت مادرو خیلی دوست د...
3 خرداد 1391

شش ماهگی

ماهگیت مبارک گلکم 6 ماه ... چقدر زود گذشت ... احساس میکنم تو این مدت خیلی بزرگ شدم. همونطور که تو هر روز یه چیز جدید یاد میگیری منم همینطورم. هر روزم متفاوت از روز قبل درست برعکسه روزهای بی تو که همگی تکرار بود و تکرار تو با اون دستای کوچولوت خیلی چیزا به ما بخشیدی که مهمترینش یه عشق پاکه ... عشق به فرزند که با هیچ عشق دیگه ای قابل مقایسه نیست و ما چه خوشبختیم که عــــــاشقیـــــــــــــم کوچولوی خوشگلم خیلی زود داری بزرگ میشی، گاهی میترسم، گاهی دوست دارم زمان و متوقف کنم تا اون لحظه ای که با تو تا بی نهایت خوشحالم هیچ وقت تموم نشه اما حیف که نمیشه و روزها یکی پس از دیگری میان و میرن ... ماشالا دیگه واسه خودت خانمی شدی....
28 ارديبهشت 1391

قرتی خانم

روز چهارشنبه مامان سهیلا میخواست ببردت حموم و یه دفعه تصمیم گرفتیم موهاتم کوتاه کنیم چون همش توی چشمات بود و اذیت میشدی. تو حموم اصلا اذیت نکردی و مامانی راحت موهاتو کوتاه کرد دستش درد نکنه اینم حاصل زحمات ما به نظر خودم که خیلی چهره ات عوض شده دیروزم خاله خانوم میخواست به دستات لاک بزنه که گفتم نههههه میکنه دهنش اونم وقتی خواب بودی پاهاتو لاک زد قربون اون پاهای خوشگل و کوچولو بشم مننننننننن ...
3 ارديبهشت 1391

پنج ماهگی

سلام خوشگل مامان امروز رفتی تو ماه ششم هوراااااااااااااا وزنت شده 6 کیلو و قدت هم 62 قربونت برم الهییییییییی دکتر گفت بهت سرلاک و قطره آهن بدم چند روزه که استفاده از روروئکو شروع کردیم و تو هم دوستش داری ولی خیلی نه چون زیاد توش نمیمونی چه خانمی داریم ما ...
28 فروردين 1391

پارک و گوشواره

سلام خوشگل مامان دیروز واسه اولین بار بردیمت پارک آخه تازه هوا خوب شده و تو زمستون نمیشد ببریمت. بابایی که سر کار بود و من و مامانی و خاله گذاشتیمت تو کالسکه و رفتیم پارکِ نزدیک خونه باباجون اینا. خودمم بعد از مدتها یه پیاده روی کردم این عکسم مال همون شبه که انگار تو پارک کلی ورجه وورجه کردی که اینقدر خسته شدی و اینطوری خوابیدی البته خودت تو خواب همه اش غلت میزدی و دوست داشتی این مدلی بخوابی اینم مال یه روز دیگه اس که این مدلی خوابیدی با دهن باز امروزم بردیم گوشتو سوارخ کردیم. الهی من دورت بگردم که اونطوری گریه کردی عزیزممممممم انگار دردش بیشتر از واکسن بود چون بیشتر از اون موقع گریه کردی ولی کلا ب...
19 فروردين 1391

غذای کمکی

دخترم بالاخره روز پنج شنبه 10 فروردین طعمی به غیر از شیر رو چشیدی چون وارد ماه پنجم شده بودی تصمیم گرفتم غذای کمکی رو شروع کنم و بهت لعاب برنج دادم نه خوشت اومد نه بدت اومد ولی امروز که واست فرنی درست کردم خیلی خوشت اومد و واسه خوردنش دست و پا میزدی  راستی از واکسن چهارماهگیت بگم که خداروشکر به خوبی پشت سر گذاشتیمش فقط روز اول بی حال بودی و گاهی با جیغ از خواب می پریدی تبتم خیلی نبود ولی روز بعد خیلی بهتر شده بودی و دیگه خبری از این چیزایی که گفتم نبود. تا چند روز موقع شیر خوردن اذیت میکردی و خوب نمیخوردی که اونم الان برطرف شده کارایی که انجام میدی: وقتی میذاریمت رو زمین سریع شروع میکنی به غلت زدن دیگه ماهر شدی و تو یه ثانیه ...
16 فروردين 1391