پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

من و دلبندم

20 ماهگی

سلام عشق مامان با کلی تاخیر بیست ماهگیت مبارک جدیدا هر جا میریم مهمونی یکی دو دقیقه نگذشته بهونه میگیری و هی میگی دد دد دوست نداری تو خونه باشی دلت میخواد همه اش در حال گردش و پارک رفتن باشی مگر اینکه خونه ای که میریم جدید باشه و همه چیز واست تازگی داشته باشه در این صورت بعد از یکی دو ساعت دد دد گفتنت شروع میشه دو هفته پیشم بابایی رو مهمون کردم به یه رستوران ایتالیایی قبلش چون میدونستم تو اینجور محیطا چیکار میکنی بهش گفتم پرنیا رو بذاریم پیش مامانم اینا خودمون با خیال راحت بشینیم حال کنیم ولی قبول نکرد گفت بدون تو مزه نمیده خلاصه بردیمت ولی ای کاش که نمیبردیم اولش خوب بودی یواش یواش شروع کردی به چیزای رو میز دست زدی اینو میگرفت...
7 مرداد 1392

19 ماهگی

19 ماهگیت مبارک عزیز دلمممم البته با چند روز تاخیر دیگه کم کم داریم به تولد 2 سالگیت نزدیک میشیم. انگار همین دیروز بود که داشتیم واسه اولین سال تولدت برنامه ریزی میکردیم شیطنتات همچنان مثل سابق ادامه داره چه بسا روز به روز بیشتر هم میشه چند تا کلمه جدید یاد گرفتی ایجا = اینجا می= مو، مورچه، ماهی و ماست ارا = سارا علی= علی، خاله دا= داغ ات= چَشم. هر موقع ازت میخوایم که یه کاری رو برامون انجام بدی میگی ات ایر= شیر روزی سه یا چهار بار با شیشه، شیر میخوری. همیشه هم خودت اعلام میکنی که کی دوست داری بخوری تو دو سه هفته گذشته 4 تا دندون دیگه به دندونات اضافه شد که 3 تاش همزمان دراومد. الان 12 تا مروارید خوشگل داری ...
4 تير 1392

این روزها ...

سلام عزیز دل مامان الان دقیقا 17 روزه که با شیر مامانی خداحافظی کردی و خداروشکر خیلی راحت تر از اون چیزی که فکرشو میکردم باهاش کنار اومدی. غذا خوردنت از اون روز خیلی بهتر شده. صبحانه و نهار و شامو کامل میخوری. میان وعده هاتو گاهی میخوری گاهی نه. بستنی خیلی دوست داری وقتی هوس میکنی میری کنار فریزر و بهش اشاره میکنی که یعنی بستنی بده. به هندونه هم میگی نِ نو نه. میذارم تو بشقاب و واست ریز ریز میکنم. چنگال میدم دستت خودت همه اشو تا ته میخوری به شکلاتم میگی بیلی بیلی بیشتر حرفامونو دیگه کامل متوجه میشی. مثلا بگم فلان چیز و بیار یا فلان کارو بکن انجام میدی. اخ قربون دختر حرف گوش کنم بشمممممم رفت و امدمون با یکی از دخترداییام بیشتر...
18 خرداد 1392

18 ماهگی

بعد از یه غیبت طولانی بالاخره اومدم. اینترنتم یه مدت قطع بود نشد بیام برات بنویسم عزیز دلم 18 ماهگی و کابوس واکسن بالاخره تموم شد. فقط شب اول تب داشتی و تا دو روز شل شلی راه میرفتی پات درد میکرد ولی بعد از دو روز دیگه کاملا خوب شده بودی  فکر میکردم خیلی سخت تر از اینا باشه ولی خداروشکر همه چی خوب بود. یه کار مهم دیگه که انجام دادم و مدتها بود بهش فکر میکردم جریان از شیر گرفتنت بود. اگه زودتر انجامش نمیدادم هوا گرم میشد و اذیت میشدی واسه همین اول خرداد دیگه تصمیممو گرفتم. صبح که بیدار شدی طبق معمول شیر خوردی و بعدش دیگه تعطیلللللللل روشون چسب زدم بار اول که دیدیش با تعجب نگاه کردی گفتم می می اوخ شده مامان تو هم میگفتی هیییییی با ...
4 خرداد 1392

باغ گلها

سلام شیطون بلای من اومدم تا اونجایی که حافظه ام یاری میکنه از کارای جدیدت بگم چند روز پیش داشتم باهات رنگها رو کار میکردم که به رنگ آبی بیشتر علاقه نشون دادی. تا نشونت میدادم میگفتی آآآبّیییییی. فرداش که دوباره امتحان کردم دیدم هر رنگی رو نشونت میدم میگی آبی داستان ماشین سواری: وقتی سوار ماشین میشیم اولش مثل خانمها رو پای من ساکت میشینی بعد به بابا دستور میدی اهنگ مورد علاقه اتو (پری پری) واست بذاره کمتر از یه دقیقه که میگذره شروع میکنی به شیطنت اول به دکمه بالابر شیشه گیر میدی بعد از چند بار بالا و پایین کردن شیشه، به اندازه ای که بتونی سرتو ببری بیرون میاریش پایین و سرتو یه مقدار میکنی بیرون و وقتی باد به صورتت میخوره کیف میکنی و د...
24 فروردين 1392

دومین بهار زندگی

سلام عزیز دلم عیدت مبارک سال 91 هم با همه خوشی ها و سختیهایی که برای ما داشت مثل برق و باد به پایان رسید. امیدوارم سال 92 برای همه ایرانی ها بهتر از سالهای گذشته باشه. ساعت 14:31:56 روز چهارشنبه 30 اسفند ماه وارد سال 1392 شدیم. همیشه لحظه تحویل سال رو دوست داشتم ولی وجود تو باعث شده این دو سال اخیر واسم شیرین تر هم بشه این مطلب رو بیشتر اختصاص میدم به عکسایی که اخیرا ازت گرفتم تو مطلب بعدی میام از کارها و پیشرفتهایی که داشتی واست مینویسم.  این عکسها مربوط میشه به اسفند ماه که اون موقع فرصت نشد بیام بذارم. یه خانه بازی نزدیک خونمون پیدا کردم که هر وقت فرصت پیدا کنم میارمت تا بازی کنی و تو هم حسابی خوشت میاد و سرگرم میشی. اینج...
17 فروردين 1392

تقویم 1392

تقویم امسالتو یه مقدار دیر شروع کردم به طراحیش واسه همین روزای اخر نگران بودم که نکنه به موقع اماده نشه و تا دیروقت بیدار می موندم چون تو طول روز تو اصلا نمیذاشتی بشینم پای کامپیوتر پارسال برات رومیزی درست کردم ولی انقدر خودشیفته تشریف داری روزی صدبار ورق میزدی عکساتو نگاه میکردی و ذوق میکردی. بعضی وقتام که چشم مارو دور میدیدی یه برگشو میکندی و پاره میکردی منم امسال تصمیم گرفتم تقویمتو دیواری درست کنم که از دست تو در امان بمونه دادم عکاسی هر فصلو رو شاسی زد ابعاد 16 در 21 بعد با کنف به هم وصلشون کردم به نظرم بدک نشده برای اینکه بتونم اپلودشون کنم خیلی حجمشونو کم کردم واسه همین بی کیفیت شدن ولی کار نهایی خوب از اب دراومده دو سه بار ا...
29 اسفند 1391