18 ماهگی
بعد از یه غیبت طولانی بالاخره اومدم. اینترنتم یه مدت قطع بود نشد بیام برات بنویسم عزیز دلم
18 ماهگی و کابوس واکسن بالاخره تموم شد. فقط شب اول تب داشتی و تا دو روز شل شلی راه میرفتی پات درد میکرد ولی بعد از دو روز دیگه کاملا خوب شده بودی فکر میکردم خیلی سخت تر از اینا باشه ولی خداروشکر همه چی خوب بود.
یه کار مهم دیگه که انجام دادم و مدتها بود بهش فکر میکردم جریان از شیر گرفتنت بود. اگه زودتر انجامش نمیدادم هوا گرم میشد و اذیت میشدی واسه همین اول خرداد دیگه تصمیممو گرفتم. صبح که بیدار شدی طبق معمول شیر خوردی و بعدش دیگه تعطیلللللللل روشون چسب زدم بار اول که دیدیش با تعجب نگاه کردی گفتم می می اوخ شده مامان تو هم میگفتی هیییییی با انگشت نشونش میدادی الهی بگردم واستتتتتتتت که اونطوری با حسرت نگاه میکردی عزیز دلمیییییییییی ولی خب واقعا الان خیلی خیلی خوشحالم که اینکارو کردم چون از اون روز به بعد اشتهات چند برابر شده و هر چی بهت میدم میخوری از این بابت واقعا همگی خوشحالیم. شیر پاستوریزه هم جایگزین شیر خودم کردم. شیشه شیر رو که اصلا دوست نداشتی بعد از این اتفاق تا بهت دادم سریع قبولش کردی و شیرشو خوردی. فکر نمیکردم اینقدر راحت با این قضیه کنار بیای. شب که شد انتظار داشتم خیلی بیقراری کنی برای شیر ولی یه ذره نق زدی و زود خوابیدی برای همین شیر روز و شب با هم قطع شد
از امشبم تو تخت خودت خوابوندمت که دیگه عادت کنی و اونجا بخوابی. این هفته بابا شبکاره و واسه من راحت تره چون پایین تخت خودت میخوابم تا خیالم راحت باشه. بعدش که عادت کنی میتونم تنهات بذارم.
کلمه جدیدی یاد نگرفتی. حرف زیاد میزنی ولی به یه زبون خاص که کسی متوجه نمیشه
اولین جمله ای که تونستی بگی اینه: عدی اااا دد یعنی علی بیا بریم دد اینم فقط موقعی میگی که بابا نباشه. گوشی رو برمیداری میذاری در گوشت و هی این جمله رو تکرار میکنی و منم ذوق میکنم. اخه بابا خیلی ددریت کرده بیشتر روزا دوتایی میرین پارک و حال میکنین واسه خودتون.
این دو سه روزه واقعاااااااااا خوشحالم فقط و فقط به خاطر غذاخوردنت. نمیدونی مواقعی که هیچی نمیخوردی چقدررررر کلافه و عصبی بودم. امیدوارم این روند همینطوری ادامه داشته باشه و شاهد وزنگیریت باشیم عزیز دلممممممممممم