سیزده ماهگی و شب یلدا
سیزده ماهگی و یلدات مبارک باشه عزیز دلم
سه روز پیش وارد ماه چهاردهم از زندگیت شدی. دیگه راه رفتنت کامل شده و نیازی نداری واسه حفظ تعادلت دستاتو بالا نگه داری حتی گاهی وقتا راه رفتنت به دویدن هم تبدیل میشه الهی که من فدای اون قد و بالای فندقیت بشم
دیشب خیلیییییییییی بهمون خوش گذشت. برای شب نشینیه یلدا خونه دخترداییم نازی جون دعوت بودیم که بابام اینا و داییم اینا هم بودن و کلا 15 نفر می شدیم. تو ماه آذر تولد زیاد داریم اول تولد باباییه بعد دایی میلاد و بعد خاله عارفه و در نهایت شب یلدا تولد منه واسه همین یه کیک خریدیم و رفتیم اونجا یه تولد کوچولو برگزار کردیم. تو که واسه تولد خودت هنوز فوت کردن رو یاد نگرفته بودی دیشب واسه فوت کردن شمعا کلی ذوق و شوق داشتی. هر دفعه که شمعارو فوت میکردی واسه خودت دست میزدی و از ته دل میخندیدی. ما هم از خنده تو قند تو دلمون آب می شد.
بعد از کیک خورون کلی چیز دیگه خوردیم و در مورد 21 دسامبر 2012 که مصادف با همون شب بود و میگفتن قراره دنیا به اخر برسه کلی جوک تعریف میکردیم و میخندیدیم. تو هم که با ستایش کوچولو مشغول بازی بودی. قبل از شام هم نازی جون یه مسابقه جالب در نظر گرفته بود. به هر کدوممون یه برگه داد که توش 10 تا سوال در مورد رسوم و ریشه شب یلدا بود و جوابا همه دو گزینه ای بود. البته واسه نفر برنده یه جایزه هم درنظر گرفته بود. بعضی سوالا واقعا سخت بود و هیچکدوممون تا حالا در موردش نشنیده بودیم و بعدش که یکی یکی در مورد جوابا توضیح داد کلی به اطلاعاتمون اضافه شد
خلاصه من و دایی جونت با 6 امتیاز نفر اول شدیم و تا گفتیم جایزمونو بدین گفتن که نه باید همه سوالا رو درست جواب میدادین تا جایزه بدیم و رسما جایزه رو پیچوندن
بعد از مسابقه نوبت به فال حافظ رسید. بازم نازی جون مثل همیشه زحمت فال رو هم کشید و برای همه امون یه فال گرفت.
در کل شب خیلی خوبی بود و کلی خندیدیم
عکسا هم در ادامه مطلب
قبل از رفتن به مهمونی
تو دستای دایی میلاد
اینم از قسمت خوشمزمون