پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

من و دلبندم

کاکل زری یا نازپری

سلام عزیز دل مامان بالاخره انتظارها به سر رسید و امروز من و بابا علی و مامان سهیلا راهی سونوگرافی شدیم. با اینکه از قبل برای ساعت 9 وقت گرفته بودم ولی باز یه نیم ساعتی معطل شدیم و برای من انگار چند ساعت گذشت و دیگه کم کم داشتم کلافه میشدم که اسممونو صدا کردن بریم داخل. اقای دکتر صبوری با روی باز ازمون استقبال کرد و مشغول به کار شد.  خیلی دکتر خوش اخلاق و مهربونی بود و هر چی که تو مانیتور میدید نشون من و بابایی هم میداد همراه با توضیح. جیگر طلای مامان روی شکمش خوابیده بود و دست و پاشو جمع کرده بود زیرش وای که چقد دل مامانی رو بردی توووووووووووو. ستون فقراتت کاملا مشخص بود همچنین سر و اون پاهای کوشولوت که الهی م...
19 تير 1390

آش ویارونه

سلام عزیزدل مامان بالاخره فرصتی دست داد تا بیام واست بنویسم. میخوام از دیروز برات تعریف کنم مامان سهیلا چند وقتی بود که میخواست آش ویارونه واسم درست کنه و به این بهونه اقوام و دوستان دور هم جمع بشیم و چند ساعتی رو کنار هم خوش باشیم. ما هم دیدیم این روزا که اعیاد شعبانیه اس بهترین روزه و دست به کار شدیم و به دوستان خبر دادیم که روز چهارشنبه تشریف بیارن منزلمون به صرف شیرینی و میوه و آش رشته مخصوص مامان سهیلا خلاصه شما نیم وجبی باعث شدی که 20 نفر آدم دور هم جمع بشن میخوای بدونی کیا اومدن؟ میگم واست عزیز دلم. زن داییا و دخترداییا، ستایش کوچولو، مامان زهره، عمه زهرا و کیانا کوچولو، زن عمو مهرانه و ملینا کوچولو، خاله عارفه به اضافه چ...
16 تير 1390

فكر و خيال

  سلام عزيز دلم، چند روزيه كه ميخواستم بيام واست بنويسم ولي اين اينترنت خونه همه‌اش بازي درمياره، اعصاب نذاشته واسم.     چند شب پيشا خواب ديدم كه دارم واست لباس خوجل موجل مي‌خرم. واي كه چقد ناز بودن ولي چون نميدونستم شما دخملي يا پسمل تو انتخاب رنگش مونده بودم.     الان كه رفتم تو ماه 5 هنوز يه دونه چيزم واست نخريدم منتظرم تا جنسيتت معلوم بشه بعد شروع كنم. اخ كه چه روزايي در پيش خواهيم داشت من و بابايي. هر موقع ميرم تو اتاقت چند دقيقه اي ثابت مي ايستم و به در و ديوارش نگاه ميكنم و يه چيزايي رو تجسم ميكنم. مثلا ميگم كمدش اينجا باشه، تختش اونجا باشه، كاغذ ديواريش اين شكلي باشه و ...&nbs...
2 تير 1390

روز بابایی

دیدگانت از همیشه شاد تر  شهر قلبت زنده و آباد تر   غصه هایت دم به دم ای مهربان  در گذر گاه زمان بر بادتر علی عزیزم، همسر مهربانم و بابای آینده روزت مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک کوچولومونم میخواد بهت تبریک بگه: بابایییییییییییی روزت مبااااااااااااارک راستی اگه کوچولومون پسمل باشه روز اونم هست، میدونم که واسه خودش مرررررررررررردی میشه قربونش برممممممممممممم الهیییییییییی   راستی من یه روز پیشواز اومدم، چون ممکنه فردا به نت دسترسی نداشته باشم   ...
25 خرداد 1390

ماه چهارم

دیروز از صبح منتظر بودم تا ساعت 6 بشه و برم پیش دکترم تا ببینم عزیز دل مامان حالش چطوره. برای بار دوم میخواستم بهترین صدای دنیا رو بشنوم. اره خوشگلم، منظورم صدای قلبته. این دفعه نسب به دفعه قبل یه مقدار طول کشید تا صدای قلبت واضح شنیده بشه. فکر کنم اون گوشه و کناره ها قایم شدی بودی. پیش خودت نمیگی مامانی میترسه و نگران میشه؟ یه چند ثانیه ای از کندوکاو خانم دکتر گذشت تا بالاخره صدای قلب نازت رو شنیدیم. مامان سهیلا و خاله عارفه که الان ده سالشه و کلی ذوق و شوق از خودش نشون میده، همراهم بودن. متاسفانه بابا علی چون شیفتش عصر بود نتونست همرام بیاد. اره عزیز دلم ضربان قلبت 164 ضربه در دقیقه بود. منم که نسبت به ماه قبل اضافه وزن پیدا نکرده بودم و ...
22 خرداد 1390

اولین گپ

سلام کوچولوی خوشگلم. این اولین مطلبیه که دارم برات می نویسم. توی ایام عید بود که من و بابا علی از وجودت مطلع شدیم و خداروشکر کردیم به خاطر این عیدیه باارزش که نصیبه ما کرد. الان دقیقا ٣ ماه و ٩ روزه که همراه منی. گرچه این روزا واسه من و بابایی خیلی شیرینه ولی دوست داریم زودتر بگذره تا بتونیم اون روی ماهت رو ببینیمو بغلت کنیم. بدون که خیلی دوستت داریم عزیز دلم.     ...
8 خرداد 1390