پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

من و دلبندم

جشن سیسمونی

سلام عشقم مامانی باز با یه مطلب جدید اومد   بالاخره تونستیم جشن سیسمونیت رو دیروز 90/8/8 برگزار کنیم. من واسه شهریور ماه برنامه ریزی کرده بودم ولی خاله ی مامان سهیلا به رحمت خدا رفت و واسه همین جشن شما حدودا دو ماه به تعویق افتاد.   از روز قبلش مامان سهیلا اومد اونجا و زحمت بیشتر کارارو کشید. دستش درد نکنه البته منم بیکار نبودم سعی میکردم همه چی قشنگ و خوب باشه و هی از خودم ایده می دادم. اخر مطلب یه چند تا عکس واست میذارم بعدازظهر مهمونا یکی یکی از راه میرسیدن و از بارون سیل اسایی که چند روز در حال باریدن بود ابراز شگفتی میکردن خلاصه زدن و رقصیدن و ما هم ازشون پذیرایی کردیم. از اتاق شما هم دیدن کردن و گفتن همه چ...
9 آبان 1390

عکس فرضی

عزیزم دلم امروز تو یه سایت عکس خودمو بابایی را اپلود کردم و اونم یه عکس فرضی از شما ساخت حالا دیگه نمیدونم تا چه حد میتونه درست باشه ولی هر چی که هست مطمئنم شما خوشگلتر از این میشیییییییییییی قربوووووونت برم الهیییییییییی   بدون که هر شکل و شمایلی هم داشته باشی واسه من و بابایی خوشگلترینی ...
24 مهر 1390

سونوگرافی چهارم

سلام دخمل عزیزم امروز بازم با بابایی رفتیم سونوگرافی دلمون برات تنگ شده بود دکتر همه چی رو چک کرد و گفت همه چی خوبه غیر از وزنت شما الان 2200 هستی (هفته 34) ولی باید 2500 باشی. البته الان تو سایت که نگاه کردم نوشته بود هفته 34 وزن نی نی 2100 هست!!دکی گفت مایعات بیشتر بخورمو تغذیه ام رو بهتر کنم و استراحت هم بیشتر داشته باشم خلاصه اومدیم خونه و کلی غذا خوردم و 5 ساعت استراحت کردم بابایی هم از فردا سه روز مرخصی داره که قرار گذاشتیم تو این مدت یه خونه تکونی انجام بدیم که با این توصیفات همه کارا روی دوشه باباییه راستی با اجازه اقای دکتر چند ثانیه هم ازت فیلم گرفتیم که واسه یادگاری بمونه دخمل گلم به مامانی قول بده که سریع ...
23 مهر 1390

سیسمونی (1)

سلام قشنگ مامان بالاخره مامان تنبلی رو کنار گذاشت و اومده تا عکسای سیسمونی رو که مامان سهیلا و بابا محسن زحمت تهیه شو کشیدن، بذاره. بذار اول یه ذره از احوالات خودمو و خودت بگم      الان تو هفته 32 هستیم و دیگه حسابی دارم سنگین میشم  و کار خونه انجام دادن واسم سخت شده، بیشتر از نیم ساعت نمیتونم پیاده روی کنم و زود خسته میشم. اشتهامم که دو سه برابر شده و حسابی میخورم شما هم که حسابی تو دل مامان بالا و پایین میپری و از این ور به اون ور میری قربووووووووووووووونت بشم الهییییییییییییییی   خب بریم سراغ عکسا، اول از در اتاقت شروع میکنم       اینم در کمد دیواری اتاقت ...
9 مهر 1390

خوش و بش 1

سلام عزیز دل مامان بالاخره بعد از مدتها امروز مشکل اینترنتم حل شد  البته گوش شیطون کر اومدم بگم که خداروشکر جواب ازمایش دیابتمو به خانم دکتر نشون دادمو ایشون گفتن که مشکلی نیست و همه چی خوبه  مامانی 2 کیلو دیگه اضافه کرده بودم این روزا خاله عارفه نمیذاره تنها باشم یا منو به زور خونه بابایی نگه میداره یا اون میاد پیشمو منم کلی بهش عادت کردم و امروز بیشتر از 4 ساعت نیست که برگشته خونه ولی دلم کلیییییییییییییی واسش تنگ شده تو رو هم حسابی لوس میکنه با نازکشیندناش. اخ قربون هردوتون بشم مننننننننن روز پنج شنبه اولین خاله نی نی سایتی نی نی شو به دنیا اورد و ما خاله ها از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدیم. واسه مریم و پندا...
20 شهريور 1390

سونوگرافی سوم

سلام دخترکم این چند روزه من و بابا و مامانی مشغول خریدن کردن واسه شما بودیم قشنگم. تقریبا بیشتر چیزاتو خریدیم و فقط چندتا خرده ریز مونده که وقتی همه اش تکمیل شد از همشون عکس میذارم واست. روز یکشنبه (6/6/90) با مامانی و خاله عارفه رفتم سونوگرافی چون دلم واسه دیدنت یه ذره شده بود. بابایی چون سرکار بود نتونست بیاد و خاله جونیت واسه دیدنت کلی ذوق و شوق داشت. اخه اولین بار بود که میخواست تو رو ببین. اقای دکتر همه چیتو بررسی کرد و گفت خداروشکر هیچ مشکلی نداره و دخملتون صحیح و سالمه. نیم وجبیه مامان اگه همه اش 20 گرم دیگه اضافه داشتی دقیقا میشدی یک کیلو ای جااااااااااااانم مامانی قربون اون قد و بالات بشه الهیییییی روز سه شنبه (8/6/90)...
10 شهريور 1390

سرویس چوب

جیگر مامان چطوره؟ دیروز سرویس چوبتو آوردن عزیز دلم منتهی چون بابا علی ساعت 3 میخواست بره سرکار فرصت نشد تا اونجایی که دوست دارم بذارمشون. تا اینکه مامان سهیلا و خاله عارفه اومدن و زحمت جابه جایی شونو کشیدن. دستشون درد نکنه   فعلا چیزی واست نخریدم که بذارم توشون ولی این دو تا عکسو میذارم تا بعدا که همه چیت تکمیل شد عکسای بیشتری بذارم   ...
23 مرداد 1390

اتاق دخملی

سلام زندگی مامان مامانی رو ببخش که دیر به دیر میام آخه اینترنت خونه یه هفته ای میشه که قطعه و دیگه ازش ناامید شدم. کلی پیگیری کردم و آخرش میگن که خطتون مشکل داره و نمیتونن بفهمن که مشکلش از کجاس  منم فعلا تو فکره وایمکسم.   خب بریم سراغ کارایی که مامانی و بابایی به کمک بقیه تو این مدت انجام دادن  شنبه هفته گذشته یعنی 8 تیر بابا محسن (بابای مامانی) زحمت کشید و درای اتاقتو به علاوه بقیه درها رنگ کرد که اتاقت خوشگلتر بشه. بابا محسن دو سه روز، آخر وقت میومد و مشغول به کار میشد. من و شما هم رفته بودیم خونشون که اینجا بوی رنگ اذیتمون نکنه. دست مامانی و بابایی درد نکنه واقعا که این همه هوامونو دارن بعد...
19 مرداد 1390

کاغذ دیواری

سلام عشق مامان     اینقد این خاله ها گفتن چرا نمیای مطلب جدید بذاری که بالاخره مامانی اومد اول بذار از شیطونیات بگم گلکم. این یکی دو هفته حسابی تو دل مامان داری غوغا میکنی و مامان و بابا کیف میکنن وقتی که تکون میخوری و ضربه میزنی امروز اومدن اتاق دلبندمو کاغذ دیواری کردن، اینقده خوشگل شده که نگووووووووووووو. البته اولش من و بابایی یه طرح دیگه انتخاب کرده بودیم که بعدش بهمون خبر دادن تو انبار موجود نیست و مجبور شدیم بریم اینو انتخاب کنیم. اینم قشنگه ولی اگه اون یکی میشد مامانی خیلی بیشتر دوست می داشت گرچه اصل کاری شمایی که باید بپسندی  اینم عکساش مامانی بازم زوده زود میاد ...
3 مرداد 1390