22 ماهگی
سلام عزیز دلم 22 ماهگیت مبارک چند روزه میخوام بیام مطلب بذارم ولی نمیدونم چرا سایت واسم باز نمیشد.
تو این یک ماه حرف زدنت پیشرفت خوبی داشته کلمات بیشتری یاد گرفتی چند تا جمله کوتاه هم میگی و البته تلفظت هم بهتر شده
ولی اخلاقت خیلی بد شده اصلا نمیذاری موهاتو شونه کنم و ببندم. پوشکتو میخوام عوض کنم فرار میکنی. لباساتو میخوام عوض کنم گریه راه میندازی فقط خداروشکر با حموم رفتن هیچ مشکلی نداری تازه استقبالم میکنی که اگه تو این یه موردم مشکل ساز بودی دیگه نمیدونم باید چیکار میکردم. امیدوارم دوباره مثل قبلت بشی و تو این کارا باهام همکاری کنی
اواسط شهریور ماه عروسی دخترداییه گلم بود که تو اونجا خیلی خانم بودی و بهمون خوش گذشت. قبلش تصمیم داشتم برم اتلیه نمیخواستم تو رو ببرم چون فکر میکردم مثل قبل همکاری نکنی و حتی نذاری کار خودمم راه بیافته ولی شرایط طوری شد که باید میبردمت و برعکسه اون چیزی شد که فکر میکردم. مثل دخترخانمای متشخص گذاشتی خانم عکاس کارشو بکنه و ازت چند تا عکس خوشگل بندازه (البته فکر نکنی خیلی ساکت و خوب بودیااااا نه،ولی خاطره اولین اتلیه رو که به یاد می اوردم این یکی رو خداروشکر میکردم ) هنوز وقت نکردم برم انتخاب کنم ولی به زودی میرم
تو این ماه پیک نیک زیاد رفتیم. دوبار رفتیم جاده چالوس و یه بارم رفتیم برغون. تو از رودخونه خیلی خوشت میاد دوست داشتی بری توش ولی وقتی میخواستی بیای بیرون راه بری میدیدی دمپاییات خیسه بدت میومد میگفتی ایسه ایسه
اینجا رودخونه برغونه که ابش روز به روز داره کمتر میشه
یه دوستم واسه خودت پیدا کردی و هی سنگ مینداختین تو اب
اینجا جاده چالوسه
با سپینود کوچولو نشستی داری خوراکیهای غیرمجاز میخوری
وقتی سوار ماشین میشی حتما باید شیشه رو بدیم پایین تا صورتت باد بخوره
یه شبم با عموم اینا رفتیم بهشت کوهستان که اونجام خیلی شیطونی کردی. با این پسر بچه دوست شده بودی و رو این تختا هی بدو بدو میکردین
چند روز پیشم خاله ازاده با هانای خوشگل و تپلی مهمونمون بودن. خیلی خوش گذشتتتت البته هانا اولش یه کم غریبی میکرد و حتی چندبارم بغض کرد ولی یواش یواش یخش اب شد ازاده جونم دوستت دارم بازم از این کارا بکن.
هیچکدومتون راضی نمیشدین کنار هم بایستین ازتون عکس بندازیم اینا رو هم به سختی شکار کردیم
هفته گذشته هم با دخترداییام رفتیم رامسر خیلی خوش گذشت ولی هوا همه اش ابری و بارونی بود دلم میخواست ببرمت تو ساحل بازی کنی اب تنی کنی ولی حیف که نشد اصلا وقتی دریا رو دیدی با موجای بلند و خشن ترسیدی و همه اش میگفتی بریم بریم حتی نذاشتی یه عکس درست و حسابی ازت بگیرم تو همه عکسا یا بغل منی یا بابایی ایشالا سفر بعدی همونطوری بشه که دلم میخواد و حسابی بهت خوش بگذره. البته به ما بزرگترها که خیلی خوش گذشت. روز دوم رفتیم جنگلای جواهر ده با اون هوای بارونی رویایی شده بود. شبا هم دور هم میشستیم پانتومیم و بی سیم بازی میکردیم کلی میخندیدیم