یک سالگی
یک سال گذشت از اون روز خاطره انگیز، از اون روز زیبایی که خدای بزرگ ما رو قابل دونست و تو فرشته کوچولو رو به ما بخشید. تو اومدی و به زندگیمون رنگ و بوی تازه ای بخشیدی. شادی و خوشحالیمونو صد چندان کردی. اون قدر تو دلمون جا باز کردی که اگه یه لحظه ازت دور بشیم اندازه کل دنیا دلمون برات تنگ میشه. دیگه زندگی رو بدون تو نمیتونیم تصور کنیم. باورش برامون سخته که چطور به این زودی یک سال گذشت ... انگار همین دیروز بود که برای به دنیا اومدنت لحظه شماری میکردیم... برای دیدن روی ماهت ... برای بوی تنت ... برای گرمای وجودت ... برای همه چیزت. کوچولوی دوست داشتنیه ما ... تولدت مبارک
ببین چقدر کوچولو بودی
ولی الان دیگه واسه خودت خانمی شدی
امروز با بابایی بردیمت مرکز بهداشت و واکسنت رو هم زدیم اولش خیلی خوش خنده بودی و واسه همه ناز میکردی ولی وقتی گذاشتمت رو ترازو گریه ات شروع شد تا وقتی که واکسنتو زد و چند ثانیه بعدش دیگه اروم شدی الهی من فدات بشممممم وزنت شده بود 7700. 400 گرم اضافه کرده بودی قدتم 71
بابایی شبکاره و ما امشب خونه باباجون اینا هستیم. خاله و مامانی دارن باهات تمرین راه رفتن میکنن که الان ساعت ده و ده دقیقه شب تونستی چهار قدم بدون کمک بری
ولت کنیم از دیوار راستم میخوای بری بالا. تو ماشین که دیگه پدر درمیاری همه اش میخوای بری پشت فرمون یا بوق بزنی یا برف پاک کنو روشن کنی جالب اینجاست وقتی برف پاک کن شروع به کار میکنه میترسی و خودتو میندازی بغلم ولی از رو نمیری که دوباره میری سراغش
تو دالی کردن استاد شدی میری پشت پرده قایم میشی و هی با ما دالی بازی میکنی و کلی میخندی. فدای خندیدنات بشم من که باهاشون کلی انرژی میدی به ما
اسامی بعضی از چیزا رو یادگرفتی وقتی میگم توپت یا فرفره تو بیار میری میاریشون وقتی چیزی دستت باشه بگم بده به مامان سریع میاری جلو و میذاری تو دستم
عاشق نی نی ها هستی اگه بریم جایی که نی نی کوچولو داشته باشن میخوای بری پیششو نازش کنی البته چه ناز کردنی دیروز نزدیک بود چشم سپینود کوچولو (بچه دخترداییم) رو دربیاری
به روشن کردن لامپها هم علاقه زیادی داری ولی هنوز بلد نیستی خاموششون کنی چون فقط انگشتتو میذاری رو قسمت پایین کلیدها
وقتی از جلوی چشمم دور میشی صدات میکنم، تو هم جواب میدی ایه یعنی بله چیه نمیتونه باشه چون ما هیچ وقت نمیگیم چیه میگیم بله
دوستت دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه