نه ماهگی
9 ماهگیت مبارک عزیز دلممممممممم بازم با چند روز تاخیر اومدم ببخشیدددددد
خیلییییییی زود داره میگذره بابا دنیا یه ذره یواش تر، مگه دنبالت کردن آخه
از شیطنت ها و بازیگوشیها و شیرین کاریهات هر چی بگم کم گفتم. دیگه چهار دست و پا مثل جت میری. کل خونه رو واسه خودت میگردی و فضولی میکنی. با این کاریم که سه روز پیش کردی دیگه همیشه باید حواسم بهت باشه از بس که منو ترسوندی. چیکار کردی؟ میگم واست. با خاله عارفه تنها بودیم که بهم گفت انگار تو داری یه چیزی میجوی ولی چون سابقه این الکی جویدن رو زیاد داشتی یه نگاه بهت کردم و فکر کردم باز داری ادا درمیاری گفتم نه چیزی نیست که یه دفعه دیدم داری اوق میزنی منم سریع انگشتمو کردم تو حلقت تا لمسش کردم فهمیدم بلهههههههه گوشواره اتو دراوردی و نوش جان کردی. خاله ات که کلی جیغ و داد کرد و نزدیک بود همونجا غش کنه ولی من خونسردیمو حفظ کردمو نجاتت دادم ولی بعدش دست و پام مثل بید میلرزید هیچی دیگه کشیدمش بیرون ولی یه اویز ستاره کوچولو هم داشت که نبود. فکر کردم اونو قورت دادی ولی چند دقیقه بعد خاله عارفه رو زمین پیداش کرد.
خلاصه اون روز حسابی مارو ترسوندی. منم اون یکی گوشواره تو دراوردم و تا یه مدت طولانی گوشت نمیکنم تا یه مقدار بزرگتر و عاقلتر بشی
امروز بردیمت چکاپ قد و دورسرت خوب بود ولی باز وزنت رشد نرمالی نداشت و همه اش 200 گرم اضافه کرده بودی روی منحنی دقیقا اومده روی خط قرمز. دکتر معاینه ات کرد و گفت تو خانواده سابقه کم خونی دارین گفتم خودم یه زمانی کم خون بودم گفت شاید دخترتون هم کم خون باشه ولی چون زیر یک ساله ازمایش نمی نویسم و فعلا دارو میدم تا بعدا با ازمایش دقیقا مشخص بشه. خلاصه مولتی ویتامین و قطره اهن خارجی نوشت به علاوه مکمل غذایی. گفت بهت بیسکوییت ندم بهتره، چون سیرت میکنه و باعث میشه چیزایی که واست بهتره رو نخوری. حالا اینارو امتحان کنیم ایشالا که وزنت به حد نرمال برسه.
اینم چند تا عکس از 8 تا 9 ماهگی. البته این عکس اول مال چند ماه قبله که چون بابامحسن دوستش داشت گذاشتمش اینجا
مورچه ها هم از دستت در امان نیستن
اینجا هم با عمه زهرا اینا رفته بودیم بیرون و تو هم حسابی با کیانا جون بازی کردی
این عکسم مال شبیه که خونه بابا جون اینا بودیم و شما بی خوابی زده بود به سرت حسابی هم شیطون شده بودی. داشتی چشم خاله رو درمیاوردی