هشت ماهگی
هشت ماهگیت مبارک عزیز دلم ببخشید که سه روز دیر شد آخه این چند روزه خیلی کار داشتم
روز یکشنبه 25 تیر برای اولین بار بردمت ارایشگاه که موهاتو کوتاه کنن. مامانم گفت همکاری نمیکنی ولی من گوش نکردم چون دوست داشتم موهات مرتب بشه واسه عروسی، ولی همون شد که مامانم گفت تا خانم ارایشگر با قیچی بهت نزدیک شد زدی زیر گریه و دیگه ساکت نشدی اونم سریع کارشو انجام داد ولی نه درست و حسابی چون تو آروم و قرار نداشتی. اینقدرم وول خوردی که همه جای خودتو و منو پر از مو کردی. منم سریع با بابایی تماس گرفتم تا واست حوله و لباس بیاره. همونجا بردیمت حموم و بالاخره ساکت شدی. ولی موهات خیلی بهتر از قبل شد
روز دوشنبه 26 تیر اولین عروسی رو رفتی عروسی دخترداییم سمیه جون بود. وارد تالار که شدیم با همه غریبی کردی و کلی گریه کردی ولی بعدش خوب شدی یه مدت پیش بابا بودی و یه مدت هم پیش من. یه ساعتی هم تو اون سروصدا خوابیدی در کل دختر خوبی بودی و ازت راضی بودم
یادم رفت تو عروسی ازت عکس تکی بندازم وگرنه میذاشتم اینجا.
فرداشم با بابا جون اینا رفتیم شمال که اینم اولین مسافرتت به شمال بود و به همگیمون خیلیییی خوش گذشت. از جاده رشت رفتیم ساحل چمخاله و شب اونجا ویلا گرفتیم. از دریا خیلییییی خوشت اومد. پاهاتو میکشیدی رو ماسه ها و وقتی اب میخورد بهشون کلی بالا و پایین میپریدی و ذوق میکردی
روز بعد رفتیم نمک ابرود. تو تله کابین خیلی هیجان داشتی و همه جا رو با دقت نگاه میکردی قربونت برم که مثل مامانت عاشق هیجانی
از جاده چالوس هم برگشتیم خونه. روز جمعه هم مرخصی بابایی تموم شد و برگشت سرکار.
خب حالا ببینیم خانم خانوما چه کارای جدیدی یاد گرفته
تو شمال یاد گرفتی چهار دست و پا بری
وقتی من تو اشپزخونه مشغول کارم تو هم سینه خیز میای و خودتو میرسونی به پله اشپزخونه و با مهارت خاصی ازش میای بالا (ارتفاعش خیلی کمه) دستاتو میکشی رو سرامیکا و از همه بدتر بهشون زبون میزنی آخه این چه کاریه دختر گلم فکر کنم چون خنکه خوشت میاد
راه رفتن رو خیلی دوست داری. دستاتو میگیریم و تو هم تاتی میکنی بیشتر مواقع پای راستتو بیشتر از پای چپت بلند میکنی و گامهای بلند برمیداری انگار که داری رژه میری خودت با این کارت خیلی حال میکنی
از تبلیغای تلویزیون هم خیلی خوشت میاد مخصوصا تبلیغ یخچال ال جی که از شبکه جم پخش میشه البته تبلیغ پوشک هم که جای خود داره
یه کار خیلی باحال که جدیدا یاد گرفتی بوس کردنه وقتی صورتمو به لبات نزدیک میکنم و میگم پرنیا مامانی رو بوس کن تو هم صورتت و میاری جلو و لباتو میذاری رو لپم یا لبم وایییییی عشق میکنم با این کارت البته فقط من و بوس نمیکنی این سعادت نصیب بابایی و خاله و مامان بزرگ و بابا بزرگتم شده
راستیییییییی تو مسابقه اتاق من هم برنده شدی هوراااااا الانم عکست تو ویترین نی نی وبلاگه به مدت یک هفته
همچنان غذاتو درست حسابی نمیخوری و مامانی رو ناراحت میکنی. کاش اونجوری که به بستنی علاقه نشون میدادی به غذا هم نشون میدادی. میترسم از این بچه ها بشی که شام و ناهارشون قاقالی لیه
در آخرم مثل همیشه بهت یادآوری میکنم که من و بابایی عاشقتیمممممممم