پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

من و دلبندم

پندار و پرنیا

1390/9/28 19:43
نویسنده : مامی مائده
790 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز یعنی یکشنبه ٩٠/٩/٢٧ یه روز عالی و خاطره ساز بود niniweblog.com

اخه دوست جونت اقا پندار همراه مامان مریمش و مامان بزرگش اومده بودن خونمون. من با مریم جون از طریق نی نی سایت اشنا شدم و تو ٩ ماه بارداریمون تقریبا هر روز از طریق اینترنت با هم در ارتباط بودیم. میخواستیم زودتر از اینا همدیگرو ببینیم ولی فاصله ١٠٠٠ کیلومتری بین کرج و خرمشهر این اجازه رو بهمون نمیداد تا اینکه مریم جون اومد تهران خونه مامانش و دیروز هم قدم رنجه کردن و کلی مارو از دیدنشون خوشحال کردن niniweblog.com

 دختر قشنگم هر چی اقا پندار گریه کرد تا شما بیدار شی و باهاش بازی کنی انگار نه انگار و تو همه اش در خواب ناز بودی البته اون وسطا یه بار بیدار شدی شیر خوردی یه ذره نق و نوق کردی ولی باز خوابیدی. موقع عکس انداختنم هر کاری کردم بیدار شی نشد که نشد. اخر سرم حوصله پندار جون سر رفت و یه گریه حسابی سر داد niniweblog.com اخ خاله قربونش بشههههههه دلم براش تنگولید قلبماچقلب

خلاصه دیروز به من خیلی خوش گذشت امیدوارم به مریم جونم خوش گذشته باشه و ایشالا دوباره فرصت دست بده و بتونیم همدیگرو ببینیم niniweblog.com

اینم چند تا عکس یادگاری از شما دو تا فسقل

 1

اقا پندار عاشق خوردن شست دستشه و کلی تلاش میکردیم که دستاشو نخوره تا بتونیم ازش عکس بندازیم نیشخند

2

3

4

تو هم که همه اش خواب بودی دخمل گلم niniweblog.com

5

در اخرم دیگه پندار جونی کلافه شد و زد زیر گریههههه نیشخند

6

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

خاله عارفه
28 آذر 90 19:47
عزیز دلمییییی دوستت اومده باهات بازی کنه گرفتی خوابیدی تنبل خانم
مامان محمد پارسا
30 آذر 90 13:23
نازشو چه ملوس لالا کردی گلم
ازاده مامانه هانا
2 دی 90 1:58
اخی چه خوابی کرده دخملی پندارم بزرگ شده هزار ماشالله چه با مزه همدیگرو دیدین خوشم اومد چه با معرفت
خانمی
2 دی 90 19:20
چقدر ذوق کردم فهمیدم پندار اومده کرج....آخی نازی....جای منم خالی میکردین ههههههههه


اخ کاش به تو هم گفته بودم میومدی. مریم به سه نفر گفته بود ولی نیومدن!
مامان ابوالفضل
3 دی 90 15:47
سلاممممممممممممممممم پندار جون به کرج خوش اومدی چه به هم میان این پرنیا جون و پندار جون همیشه خوش باشین
مروارید مامان آوا
5 دی 90 14:29
اااااااااا خوش به حالتون که همدیگرو دیدین کاش بتونیم یه قرار بذاریم که همه همدیگرو ببینیم


کاشکی
گلاره
8 دی 90 0:39
آخیششششششش بالاخره این عکسا برای من باز شد.... مائده واقعا دخملیت خیلی عروسکه


مرسی عزیزم
گلاره
8 دی 90 0:41
اوا این پندار نی نیه مریمه چقدر عوض شدهههه
bahareh
8 دی 90 23:42
از الان پسرارو تحویل نمیگیره شیطون بلا
نهير
29 دی 90 19:41
مائده جون نميدونم حواست بود يا نه تو عكس اول پندار جونم يواش يواش دست كوچولوش رو به سمت دخترت دراز ميكرد هااااا


ای وای چشم مارو دور دیده بوده
مریم مامان پندار
7 بهمن 90 16:10
پندار اخروقت کلی گریه کرد و من خجالت کشیدم
وقتی میریم جایی و گریه میکنه خجالت میکشم و میگم الان صاحبخونه از دستمون کلافه میشه


وا مریم جون ناراحتی نداره خب بچه اس دیگه اصلا هم کلافه نشدم این حرفا چیه. بازم خوشحال میشم تشریف بیارین