پندار و پرنیا
دیروز یعنی یکشنبه ٩٠/٩/٢٧ یه روز عالی و خاطره ساز بود
اخه دوست جونت اقا پندار همراه مامان مریمش و مامان بزرگش اومده بودن خونمون. من با مریم جون از طریق نی نی سایت اشنا شدم و تو ٩ ماه بارداریمون تقریبا هر روز از طریق اینترنت با هم در ارتباط بودیم. میخواستیم زودتر از اینا همدیگرو ببینیم ولی فاصله ١٠٠٠ کیلومتری بین کرج و خرمشهر این اجازه رو بهمون نمیداد تا اینکه مریم جون اومد تهران خونه مامانش و دیروز هم قدم رنجه کردن و کلی مارو از دیدنشون خوشحال کردن
دختر قشنگم هر چی اقا پندار گریه کرد تا شما بیدار شی و باهاش بازی کنی انگار نه انگار و تو همه اش در خواب ناز بودی البته اون وسطا یه بار بیدار شدی شیر خوردی یه ذره نق و نوق کردی ولی باز خوابیدی. موقع عکس انداختنم هر کاری کردم بیدار شی نشد که نشد. اخر سرم حوصله پندار جون سر رفت و یه گریه حسابی سر داد اخ خاله قربونش بشههههههه دلم براش تنگولید
خلاصه دیروز به من خیلی خوش گذشت امیدوارم به مریم جونم خوش گذشته باشه و ایشالا دوباره فرصت دست بده و بتونیم همدیگرو ببینیم
اینم چند تا عکس یادگاری از شما دو تا فسقل
اقا پندار عاشق خوردن شست دستشه و کلی تلاش میکردیم که دستاشو نخوره تا بتونیم ازش عکس بندازیم
تو هم که همه اش خواب بودی دخمل گلم
در اخرم دیگه پندار جونی کلافه شد و زد زیر گریههههه