خوش اومدی به خونه
بعد از مدتها وقت کردم بیام و واست بنویسم عزیز دلم. اخه تو شدی همه زندگیمو دیگه وقت کم میارم حالا بماند که حین نوشتن این مطلب هم چند بار منو بلند کردی از جام
از روز دوشنبه 14 اذر شروع میکنم که بردیمت حمومو مامان سهیلا یه مقدار از موهای بغل گوشتو که بلند و سیخ سیخی شده بود کوتاه کرد. جیگر بودی جیگرتر شدی
چون تاسوعا و عاشورا بود از روز دوشنبه تا جمعه تعطیل بود و ما تصمیم گرفتیم که دیگه برگردیم خونمون و این چند روز مامانی اینا بیان پیشمون. پس 14 اذر اولین روزی بود که قدمهای کوچولوت رو به خونه گذاشتی. خوش اومدی عزیز دلم
امروز هم دیگه مامانی اینا برگشتن خونشونو اولین روزیه که ما سه تا تنها شدیم و دیگه من و بابایی باید تنهایی از شما نگهداری کنیم
بذار یه کمم از کارایی که میکنی بگم.
وقتی میخوام جاتو عوض کنم تازه یادت میفته که همه کاراتو نکردی و شروع میکنی به زور زدن وقتی دیگه احساس میکنم کارت تموم شده میرم میشورمت و وقتی برمیگردم اینطوری میشه و من کلی میخندم
بعضی وقتا هم به یه نقطه خیره میشی و لباتو غنچه میکنی که قیافه ات واقعا خوردنی میشه و من این حالتتو خیلی دوست دارم
شبا تقریبا هر 3 ساعت بلند میشی و شیر میخوری. کلا دختر ارومی هستی و مامانی رو اذیت نمیکنی