پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

من و دلبندم

بابایی تولدت مبارک

  امروز تولد باباییه ولی من وقت نکردم مثل هر سال براش کیک و کادو بخرم ایشالا سال دیگه که شما هم واسه خودت خانمی شدی دو تایی واسش جشن میگیریم و خوشحالش میکنیم. تولدت مبارک عزیزم ...
18 آذر 1390

خوش اومدی به خونه

بعد از مدتها وقت کردم بیام و واست بنویسم عزیز دلم. اخه تو شدی همه زندگیمو دیگه وقت کم میارم حالا بماند که حین نوشتن این مطلب هم چند بار منو بلند کردی از جام از روز دوشنبه 14 اذر شروع میکنم که بردیمت حمومو مامان سهیلا یه مقدار از موهای بغل گوشتو که بلند و سیخ سیخی شده بود کوتاه کرد. جیگر بودی جیگرتر شدی چون تاسوعا و عاشورا بود از روز دوشنبه تا جمعه تعطیل بود و ما تصمیم گرفتیم که دیگه برگردیم خونمون و این چند روز مامانی اینا بیان پیشمون. پس 14 اذر اولین روزی بود که قدمهای کوچولوت رو به خونه گذاشتی. خوش اومدی عزیز دلم امروز هم دیگه مامانی اینا برگشتن خونشونو اولین روزیه که ما سه تا تنها شدیم و دیگه من و بابایی باید تنهایی از شما نگه...
18 آذر 1390

10 روزگی

امروز ١٠ روز از تولدت میگذره دختر گلم. برای بار سوم بردیمت حموم و این دفعه خودمم تو شستنت شریک شدم تا یواش یواش ترسم بریزه و بتونم خودم به تنهایی بشورمت دست و پای فندوقی قربون اون خنده هات بشم من دخترم موش شده   چه کارایی بلده دخترم وااااای این عکسم مال امروزه وقتی از حموم اومدی ...
7 آذر 1390

4 روزگی

دیروز یعنی سه شنبه 90/9/1 اتفاقای زیادی افتاد دختر گلم اول از همه اینکه صبحش بردیمت درمانگاه و تست غربالگری ازت گرفتن. قربون اون پای کوچولوت بشه مامان که سوراخش کردن ولی خب لازم بود عشقم بعدش بابایی زحمت کشید و رفت ثبت احوال شناسنامه اتو گرفت دیگه هویت دار شدی دختر گلم اتفاق سوم هم این بود که واسه بار دوم بردیمت حموم و اونجا بود که بند نافتم افتاد و دیگه راحت شدی ...
2 آذر 1390

تولد یک فرشته

عزیز دل مامان و بابا پرنیا خانم گله گلاب روز شنبه 90/8/28  ساعت 10:10 صبح یک روز ابری در بیمارستان کسری کرج توسط خانم دکتر جهانفر با وزن 2740 و قد 50 سانتی متر قدم به این دنیا گذاشت. تولدت مبارک عزیزمممممممممممم فعلا همینارو با سه تا عکس ازت میذارم خانمی تا بعدا که وقتم ازادتر شد بیام و از کارای قشنگت بنویسم.   روز اول تولد تو بیمارستان روز دوم تولد بغله دایی میلاد و در حال ابراز علاقه به شبکه pmc روز سوم تولد ...
30 آبان 1390

اخرین روز

سلام نور چشم مامان امروز اخرین روزیه که تو دلم هستی و فردا به امید خدا قراره بیای تو بغلم و منو از خوشحالی ببری به اسمونااااااااااا وای که چه روزی خواهد شد 9 ماه منتظر همچین لحظه ای بودم و چند ساعت دیگه بیشتر به اون لحظه نمونده و من بی طاقت تر از همیشه ام بذار از امروز برات تعریف کنم. بعد از ظهر جشن عقد مهری جون دعوت داشتیم و واسه همین من صبح زود بیدار شدم و به خودم رسیدم   و با بابایی رفتیم اتلیه چند تا عکس خوشمل از سه تاییمون انداختیم تو فکرم بود که زودتر اینکارو بکنیم ولی فرصتش پیش نیومده بود تااااااااا امروز از اونجا...
27 آبان 1390

اخرین ویزیت

سلام دختر گلم امروز اخرین ویزیتم بود مثل همیشه دکتر همه چی رو چک کرد و خداروشکر همه چی خوب بود. تاریخ زایمان رو از ٢٩ به ٢٨ تغییر دادیم و با این حساب ٦ روز دیگه بیشتر نمونده تا روی ماهت رو ببینیم. عزیزم فقط تو رو خدا عجله نکن و همون روز بیا باشه عسلم؟ یه دنیا عاشقتیمممممممممممممممم ...
22 آبان 1390

سیسمونی (2)

سلام گل قشنگم بهت قول داده بودم که بیام عکس لباساتم بذارم، اینم عکس چیزای باقیمونده                           چقدر تو رو تو اینا تصور کنم؟ پس کی میای مامانیییییییی ...
14 آبان 1390

سونوگرافی پنجم

امروز برای بار پنجم وقت سونوگرافی داشتم. بابا علی چون سر کار بود نتونست همرام بیاد واسه همین مامان سهیلا همرام اومد و بابا مرتضی زحمت بردن و اوردن مارو کشیدن. خانم دکتر با حوصله فراوون همه چی رو چک کرد و خداروشکر همه چی خوب بود عزیز دلم. من یه کم از بابت وزنت نگران بودم که اونم خداروشکر خوب بود. تو هفته 36، 2700 گرم بودی. اخ قربون اون قد و بالات بشم مننننننننن   بعدازظهرم که بابایی از سر کار برگشت رفتیم پیش دکترم تا جواب سونو رو نشونش بدیم و ویزیت هفتگی انجام بشه. اونجام دوباره صدای قلب نازت رو شنیدم و کلی کیف کردم. دکتر از همه چی راضی بود و واسه 10 روز دیگه بهم وقت داد که دوباره برم پیشش و وقت به دنیا اومدن شما رو هم 29 ابان ان...
10 آبان 1390