پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

من و دلبندم

16 ماهگی

1391/12/28 0:06
نویسنده : مامی مائده
1,222 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم ببخشید که نتونستم واسه 15 ماهگیت بیام مطلب بذارم اخه کارام یه مقدار زیاد و قاطی پاطی شده بود ولی الان هم 15 ماهگیت هم 16 ماهگیت رو تبریک میگم دیگه واسه خودت خانمی شدی عسلکم قلب

روزا برای ما داره مثل برق و باد میگذره چرا؟ به خاطر وجود نازنین تو. اینقدر تو طول روز کارهای بامزه همراه با شیطنت انجام میدی که نمیفهمیم زمان چطور میگذره. من تو عمرم بچه به شیطونیه دخترعموت ندیده بودم ولی انگار تو قصد داری ازش سبقت بگیری خنده

چند تا کلمه جدید یاد گرفتی

دایی = ددییی

نی نی

برف، برق = بَ

ماست= ما

جوجو = جی جی

آب= آبّه

ماهی= ماییی

دندون ششمت هم روزی که دقیقا 15 ماهت شد جوونه زد و شش دندونه شدی. 4 تا بالا 2 تا پایین

بیشتر با اشاره و اهه اهه کردن منظورتو میفهمونی. همچنان دارم بهت شیر میدم و امیدوارم قبل از تابستون بتونم از شیر بگیرمت. جدیدا خیلی از این نظر بهم میچسبی.

 خرید رفتن باهات خیلی سخت شده. دوست داری خودت تنها راه بری و کسی دستتو نگیره. همه اش حواست به این ور اونوره و جلو پاتو نگاه نمیکنی منم میترسم بخوری زمین میخوام بغلت کنم ولی نمیذاری و کار خودتو میکنی. از یه چیزی هم خوشت بیاد مدام به سمتش اشاره میکنی تا بهت بدیم ولی خب هرچیزی رو بیرون ببینی که نمیشه واست بخریم بدیم دستت. تو یه مغازه هم بخوایم بریم جنساشو ببینیم زود باید بیایم بیرون چون شما زود کلافه میشی خلاصه اینکه با تو فقط میشه رفت گشت و گذار نه خرید نیشخند

اینجا داری پیغاماتو چک میکنی نیشخند

 1

اوا اون تو چیکار میکنی؟

2

ببین این پیشیه چطوری خودشو واست لوس کرده

3

اولین خط خطی تو کتاب خاله عارفه نیشخند

5

این قابتم بالاخره کامل کردم هوراااا

5

خوش میگذره؟

 6

اگه تونستین منو پیدا کنین زبان

 7

به به عجب ماستییییی

9

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

حدیث
28 اسفند 91 0:13
ماشالاه به پرنیا خانممممم میبینم که تلوزیونتون خیلی خوشگله مخصوصا اون که پشتشه ههه هه دست خطت هم عینه خودمه افرین
صفورا مامان آوا
28 اسفند 91 8:53
چه عجب مامان تنبل شما آپ فرمودی فدااااااااااش شم با اون قایم شدنش قاب عکسشم خییییییییییلی باحال شده
عارفه
28 اسفند 91 12:50
شیطون بلای خاله البته من حواسم نبود و کتابم روگذاشتم روی مبل خانم مداد دستش بود و شروع کرد به خط خطی من نمیدونستم که داره این کارا رو میکنه وگر نه جلو شو میگرفتم اینارو هم ذکر میکردی خواهر حالا میگن چه خاله ی شلخته ای داره پرنیا خوب شد خودکار دستش نبود
گـُ لـ ی
28 اسفند 91 18:27
بَه بَه بالاخره اومدین و نوشتین .. دخترتون خیلی عزیزه؛ ماشاالله ش ..